سيد علي سيد علي ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

سيد علي عشق مامان و بابايي

بازگشت پسر ما

مامان عذري و عمو هادي علي ، روز يكشنبه موهاي علي آقارو كوتاه كردن البته نه خيلي كوتاه، ولي از اونجا كه موهاي قبلي علي خيلي بلند بود و فر خورده بود شبيه دخترا شده بود ،هركي علي رو ميديد بهم ميگفت بچه بعديتون دختره ،چون علي شبيه دختراس تا پسر الان كه موهاي جيگر كوتاه شده تازه شده پسر به بابا حامد ميگم دخمل نازمون رفت  و ما دوباره پسر دار شديم .
3 مرداد 1391

شیطنت شیرین علی

دیشب علی اساسی شیطنتش گل کرده بود و دسته عصای اسباب بازیشو برداشته بود و محکم میکوبید تو سرمن و با خنده ای از ته دل فرار میکرد و اینکارو تکرار میکرد تا من بیفتم دنبالش. آآآآآآآآآآآآآآآآآااای که دیوونتم عزیز مامان
3 مرداد 1391

سفره افطار ما

نزديك اذان با اينكه نا نداشتم(از ساعت4 دراز كش جلوي تلويزيون بودم تا يه ربع مونده به اذان) به شوق آماده كردن وسايل افطار پا شدم. من عاشق اينم كه افطار رو تو سفره پهن كنم و به نظر من افطار تو سفره يه صفاي ديگه داره تا ميز خلاصه چند دقيقه به اذان بود و من يه سفره خوشگل نون و پنير،سبزي،زولبيا باميه ،گردو ،سوپ و شله زرد(روز قبل جمعه بود ما افطار روزه استقبلو خونه مامااينا بوديم و به رسم هميشه ماما براي همه بچه هاش از غذا و شله زرد و سبزيو....يه بسته بزرگ تهيه كرده بود) چيدم. البته بابا حامد اصرار ميكرد تا لحظه آخر وسايل سفره رو نچين چون روي زمينه علي دستش ميرسه و نميذاره ،ولي من زير بار نرفتم و سفره رو پهن كردم. تصوير سفره ما بعد از اذا...
1 مرداد 1391

شيرين ترين لحظه

چه سخته تو بزرگ بشي و من نتونم سرمو بزارم تو بغلت ، رو پاهات و آرامش بگيرم. آي كه هيچ لحظه اي برايم شيرين تر از در آغوش تو بودن نيست. علی من با این که سر گذاشتن روی رانهای تپلت وگاز گرفتنشان برایم عادت شده است و مرهم خستگیها و روزمرگیهایم ،باز هم امیدوارم بزرگ شوی و داماد ،حتی اگر همسرت دوست نداشته باشد که مرا در آغوش بگیری،باز هم شادم به شادیت  
20 تير 1391

دل رحم كوچك من

وقتي علي  چيزي بخواهد كه برایش خطر دارد و من مانعش بشوم دعوام ميكنه وقتي علي ميلي به غذا نده و من بزور غذارو ميكنم تو حلقش دعوام ميكنه وقتي علي دلش دالي بازي ميخواد و من در اوج خستگي خودمو ميزنم به اون راه، دعوام ميكنه وقتي علي بعد از الو بازياش ، تلفنو پرتاب ميكنه روي زمين و من بازخواستش ميكنم دعوام ميكنه وقتی علی...............................................................................................دعوام میکنه و تنها عكس العمل من در مقابل مغضوب له شدن علي،گذاشتن دستام جلوي صورتمه و تظاهر به گريه كردنه و واكنش سيد من هم به اشكهاي دروغينم ،بغض كردن و ناز كردن من و چسباندن صورتش به صورتم است(اوج ابراز اح...
20 تير 1391

آغوش

خسته ام. جان نفس کشیدن ندارم. از صبح سرکار بوده ام و حال باید ظرفهای دو روز گذشته را که مانده است و ما نای شستنش را نداشتیم در ماشین بگذارم برنامه داده ام ٢٠ دقیقه به پایان شستشو نمانده که علی امده سراغ دکمه های ماشین می گویم "مامان جون!" کار خود را می کند. "مامان!" هنوز توجه نمی کند داد می زنم "ماماااااان!"  دست نزن دست علی پایین می آید. نگاهم می کند. می زند زیر گریه. بعد... باورم نمی شود. دستهایش را باز می کند که بیاید بغلم. صورتش را می چسبانم به سینه ام. من دعوایش کرده ام و باز بغل من را می خواهد... * من خافَ شَيْئاً هَرَبَ مِنْهُ وَمَنْ خافَ اللهَ هَرَبَ إِلَيْهِ  كسى كه از چيزى میترسد، از...
14 تير 1391

عشقی عظیم

نمی‌توانم صبح‌ها عضلاتم را کش و قوس بدهم؛ عضله پشت پایم می‌گیرد. نمی‌توانم از پله‌های بلند بالا بروم؛ زانویم درد می‌کند. نمی‌توانم ناخن‌هایم را گرد بگیرم؛ لبه‌هایش فرو می‌رود توی انگشتم. نمی‌توانم لپ‌تاپم را با خودم ببرم؛ کمرم درد می‌گیرد و سیاتیکم می‌زند به پایم. نمی‌توانم آب یخ بخورم؛ دندان‌هایم تیر می‌کشد. نمی‌توانم بعد از غذا چای بخورم؛ ترش می‌کنم. نمی‌توانم قبل از نماز مایعات بخورم؛ به سجده که برسم بالا می‌آورم. نمی‌توانم... * پانویس اول می‌گوید: چقدر درب و داغونی! می‌گویم: بذار یه بچه دنیا بیاری؛...
14 تير 1391

علی تپل من

کاش خدا این بچه ها را یک خرده محکم تر ساخته بود. می ترسم آخرش یک روز آن قدر علی را فشار بدهم که له شود!!
14 تير 1391