سيد علي سيد علي ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

سيد علي عشق مامان و بابايي

تولدم مبارکککککککککک

چهارشنبه ١٥ آذر تولدم بود که فقط بابایی یادش بود و زندایی فائزه مهربونت هرسال اولین نفر مامان زنگ میزد و بهم تبریک میگفت و بعد به ترتیب خاله ها و دایی و بابای عزیزم و مامان عذری و...(انگار که مامان به همه گفته باشه و ترتیب مشخص کرد باشه به نوبت و به فاصله نیم ساعت زنگ میزدن و تبریک میگفتن) ولی امسال هی چشمم به ساعت بود و هیچ کس زنگ نمیزد ،افسردگس حاد گرفته بودم و همش به بابایی میگفتم هیچ کی منو دوست نداره و بابایی هم همش روحیه میداد که همه حواسشون به بیماری مادر بزرگتن و یادشون رفته عیبی نداره(البته راست میگفت بابایی چونکه یکماهه که مامانم همش میره و به مادربزرگم سر میزنه) ساعت یک ربع به ١٢ شب بود که اس ام اس از طرف خاله آزی اومد که ت...
20 آذر 1391

كارمند كوچولو

امروز بنا به دلايلي مجبور شدم علي رو با خودم بيارم شركت از اولي كه اومده يا در حال خوردنه يا در حال خراب كاري قربون پسر شيطونم بشم كه يه خودكار و ماژيك سالم رو ميزم نزاشته. فكر كنم مجبور شم نهايت تا ساعت 1 بمونم شركت بس كه شيطوني ميكنه ههههههه از چشماي همكارا ميخونم كه كلافه شدن (ولي جرات نميكنن چيزي بگن و به زور يه لبخنده مصنوعي تحويل علي ميدن هههه هرچي نباشه نوه مدير عاملشونه )البته سعي مي كنم نزارم علي از اتاق بره بيرون تا تلفات كمتري بده.  براي راحتي علي آقا ميزو فرش كرديم ...
12 آذر 1391

من و علي

هفته پيش يه سفري براي من و علي پيش اومد كه قرار بود سه روزه باشه (با توجه به اينكه بابا حامد به خاطر مشغله كاري مارو همراهي نميكرد) ولي نشون به اون نشون ما 9 روز اونجا مونديم. يعني كار ما شده بود بليط گرفتن و دوباره رفتن به آژانس و باطل كردن بليط و خريد بليط براي روز بعد و اين كنسل شدن پرواز 4روز پشت سر هم اتفاق افتاد (به علت برف و مه)و در نهايت من و علي آقا مجبور شديم زميني بريم شيراز و با پرواز شيراز - تهران بيايم. اينم اولين برف امسال علي آقا     يعني من باورم نميشد كه بالاخره رسيدم تهران و به بابا حامد ميگفتم بزن تو گوش من تا ببينم خوابم يا بيدار؟ اينم علي آقا كه به محض سوار شدن تو هواپيما خوابيد و آخر پرواز...
12 آذر 1391

كاشكي فقط يكبار ديگه منو بغل ميكيردي

زمانی که برایم قصّه می‏گفت دهانش بوی نان تازه می‏داد   نگاهش آفتابی بود هر روز به من شادی بی‏اندازه می‏داد   به روی دست او رگ‏های آبی نشانی از بهار و آسمان داشت   همیشه دست ‏هایش بر سر من بهاری از نوازش، مهر می‏کاشت   صدای قل قل قلیانش از دور برایم بهترین آوازها بود   همیشه سرفه می‏کرد و برایم صدای سرفه‏هایش آشنا بود   کنار جانماز ش، او همیشه لباسش بوی عطر شاد می‏‏داد   نمازش را همیشه ساده می‏خواند به من هم خواندنش را یاد می‏داد   اگر چه بود او مادربزرگ م درون سینه قلب کوچکی داشت ...
30 آبان 1391

سلام بر محرم

بوی محرم می آید...و من هم دل دل کنان به کوی دلدادگیش پر خواهم زد...ان شالله...و سلام بر محرم     علی کوچولو تو همایش شیرخواره های حسینی مصلی (هنوز ٤٠روزش نشده) ...
29 آبان 1391

تكميل عكساي تولد علي(تم بره ناقلا)

عزيز دل مامان جمعه 5آبان مصادف با عيد قربان تولد شما رو برگزار كرديم اول از همه بايد از بابايي مهربونت تشكر كنم كه چندروز خيلي اذيت شد و پا به پاي من كمك ميكرد. از دايي عزيزت هم ممنونم كه خيلي كمك بود در زمينه خريد از زندايي جونت و خاله ستوده و خاله سارا كه تو تزئينات و چيدمان و ... كمك كردن ممنونم و صد البته از مامان عذري مهربون و مامان جون كه كلي گردن ما حق دارن عزيزم مامان مراسم خيلي خوبي بود، تقريبا از فاميل همه اومده بودن ولي از دوستام ماشاءالله يكي از يكي با معرفت تر و هركدوم يه بهونه اي آوردن ما به غير از شما 6تا بچه و ني ني ديگه هم به عنوان مهمون ويژه داشتيم  و آخر سر هم به هركدوم از طرف شما يه هديه خوشگل(به قول خود ...
29 آبان 1391

تولد سید علی

عزيز دل مامان جمعه 5آبان مصادف با عيد قربان تولد شما رو برگزار كرديم اول از همه بايد از بابايي مهربونت تشكر كنم كه چندروز خيلي اذيت شد و پا به پاي من كمك ميكرد. از دايي عزيزت هم ممنونم كه خيلي كمك بود در زمينه خريد از زندايي جونت و خاله ستوده و خاله سارا كه تو تزئينات و چيدمان و ... كمك كردن ممنونم و صد البته از مامان عذري مهربون و مامان جون كه كلي گردن ما حق دارن عزيزم مامان مراسم خيلي خوبي بود، تقريبا از فاميل همه اومده بودن ولي از دوستام ماشاءالله يكي از يكي با معرفت تر و هركدوم يه بهونه اي آوردن ما به غير از شما 6تا بچه و ني ني ديگه هم به عنوان مهمون ويژه داشتيم  و آخر سر هم به هركدوم از طرف شما يه هديه خوشگل(به قول خود ...
28 آبان 1391

آسمان هم گريه ميكند

آسمونم با دلم همنوا شده و داره گريه ميكنه علي مامان دلم گرفته ،حال مادربزرگم اصلا خوب نيست چند روزه كه با اكسيژن تنفس ميكنه راستش اين اواخر انقدر خودش اذيت شده كه تقريبا همه ميگيم كه خدايا بيشتر از اين درد نكشه البته ميدونم كه اين دردا اونو پاك پاك كرده . اون كه نماز شبش ترك نميشد و هر روز نماز جعفر طيار ميخوند حالا با اين دردا مطمئنم كه پاك پاك شده. خداي مهربونم بيشتر از اين نزار درد بكشه خداي مهربونم به پدر عزيزتر از جانم و عموي مهربونم صبر و تحمل بده. ديروز خاله آزاده از گريه هاي باباجونم تعريف كرد از اينكه موقع خداحافظي بابا با مادرش چند بار رفت تو اتاقو اومد بيرون و فكر ميكرد ممكنه آخرين ديدارشون باشه . تمام پرستارها و كس...
22 آبان 1391