سيد علي سيد علي ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

سيد علي عشق مامان و بابايي

سوسك

ديروز صبح داشتيم آماده مي شديم بريم سركار كه يكهو يه سوسك نمي دونم از كجا اومد تو راهرو .منم شجاع اومدم با دمپايي بكشمش ،سوسكه دور علي مي چرخيد.من بدو سوسكه بدو،علي نازمم كه اولين بار بود سوسك مي ديد بدون هيچ ترسي سرجاش وايستاده بود و بدو بدوي ما رو نگاه مي كرد.
12 بهمن 1390

تصميم كبري

بالاخره من و بابايي تصميم گرفتيم علي كوچولو رو با خودمون براي حج نبريم ،هرچي فكر كرديم ديدم عقلمون بر احساس ارجحيت داره،مطمئنم خود علي هم اديت مي شد.آخه اون بنده خدا كه چيزي متوجه نمي شه .انشاءالله سالهاي بعد كه بزرگتر شد سه تايي مي بريمش،اگه خدا كمك كنه با موندن اينجا زياد اذيت نميشه چون به مامانبزرگش عادت داره (هميشه از صبح تا6عصر با مامان جونشه). خلاصه كه سخت بود ولي هم براي خودش هم براي خودمون بهتر بود كه بمونه.از اونجا هم كه تك نوه است عشق مامان بزرگ و بابا بزرگشه وبه جرات مي تونم بگم از دو تا پسرشون علي رو بيشتر دوست دارن.  
8 بهمن 1390

كمك علي به مامانش

ديروز از صبح كه پا شدم شروع كردم به تميزكاري آخه براي شام مهمون داشتم خاله بابايي و خونوادشون و مادراينا تقريباً14 نفر با ما مي شدن،خلاصه كه علي نازم هم سنگ تمام گذاشت و تو مه كاره كمك مي كرد قربونش برم از صبح تا ميومد تو آشپزخونه آتيش بسوزونه بيرونش مي كردم.عصري كه ديگه حوصلش سر رفته بود اخماشو كرد تو هم و با جديت اومد تو آشپرخونه و رفت سراغ كابينت ها (ومن حساب كا اومد دستم كه الان علي عصباني و نبايد بهش چيزي بگم).
1 بهمن 1390

چند روز تعطيلي

پنج شنبه ،جمعه وشنبه تعطيل بود،پنج شنبه كه من و علي از صبح با هم خونه بوديم ولي از  اونجا كه از صبحش دپسرده بودم و حوصله غذا درست كردن نداشتم منتظر شدم بابايي بياد بر يه چيزي بگيره برا خوردن ،وقتي بابايي اومد گفت هوا خيلي عاليه و علي مامانو با خودش برد برا خريد. جمعه صبح بابابزرگ علي زنگ زدو گفت رفته پياده روي پارك و هوا خوبه و علي و بيارين ما هم برديمش پارك گل پرم كلي بازي كرد و عاشق سرسره باز و الاكلنگه.بعدش رفتيم خونه مامان عذري  و بابا جون اينا و بعد براي ناهار رفتيم خونه بابا حاجي و مامان جون تا شب اونجا بوديم و بعد شام برگشتيم. ديروز هم يعني شنبه اربعين بود و تصميم گرفتيم بريم مسجد بقيه الله نزديك خونه كه ديگم مسجد ت...
25 دی 1390

دلتنگی

دلم برا گل پسرم تنگ شده،آخه عزیز دلم از ٨صبح تا ٥ پیشم نیست،نمی دونم چیکار کنم به حرف بابابزرگ و باباییت گوش بدم و تو سفری که در پیش داریم با خودم ببرمت یا نه،آخه دلم نمی یاد چند روز نبینمت،خدایا کمکمون کن
14 دی 1390

عكس آتليه علي

چند تا عكس از علي وقتي 1سال و 1روزش بود (فرداي تولد يكسالگيش)   عزسز دلم مي خواست دست بزنم به پايه پرو‍ژكتور ،بعد خودش به خودش مي گفت نه نه نه(با تكون دادن دست) سيد علي عشق مامان و باباش قلب بابا و مامان ...
13 دی 1390

معضل گاز

ديشب داشتم شام درست مي كردم و هر دفعه كه گازو چك ميكردم يا شعلش زياد بود و يا خاموش،گفتن نداره كه پزم مرد شده و شعله هاي گاز تغيير ميده.
13 دی 1390

جغجغه

علي پريشب يعني در1 سال و1ماه و 15 روزگيش عروسك كپل جغجغه ايشو فشار داد و صداش در اومد.
13 دی 1390