كمك علي به مامانش
ديروز از صبح كه پا شدم شروع كردم به تميزكاري آخه براي شام مهمون داشتم خاله بابايي و خونوادشون و مادراينا تقريباً14 نفر با ما مي شدن،خلاصه كه علي نازم هم سنگ تمام گذاشت و تو مه كاره كمك مي كرد قربونش برم از صبح تا ميومد تو آشپزخونه آتيش بسوزونه بيرونش مي كردم.عصري كه ديگه حوصلش سر رفته بود اخماشو كرد تو هم و با جديت اومد تو آشپرخونه و رفت سراغ كابينت ها (ومن حساب كا اومد دستم كه الان علي عصباني و نبايد بهش چيزي بگم).
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی