سيد علي سيد علي ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

سيد علي عشق مامان و بابايي

دس دسي

ديروز علي داشت با خودش بازي ميكرد كه يه دفعه شروع كرد به دست زدن،خودشم از دست زدنش ذوق مي كرد.منم براش شعر دس دسي ميخوندم اونم با ذوق دست ميزد.فداش بشم جيمل مامان ديشب برنج و جوجه خورد. عزيزيم هميشه دوست داره با ما غذا بخوره. عسل من علي،همش شيرين بازي در مي ياره،همه حركات ،رفتاراش،بازياش قشنگه. علي مامان الان سركاره و دلش برات يه ذره شده .فدات بشم الهي تپلي من ...
17 مرداد 1390

روزهاي با علي بودن

پنج شنيه و جمعه ها كه تعطيلم و با علي خيلي خوبه احساس ميكنم واقعاً مادرم اما شنبه ها خيلي سخته اينكه دوباره 5روز ديگه عليو كمتر ميبينم ناراحتم ميكنه،البته شرايط علي خيلي عاليه چون مهد نميره و پيش مادربزرگش كه عاشقشه ميمونه،باز خدارو شكر يه دلسوز مراقبشه. از دوشنبه ماه رمضان شروع شده و ما فقط پنج شنبه رو افطار جايي دعوت بوديم.ماما اينا دوستا و فاميلو دعوت كرده بودن ،بعد هرگز فاميلو ديديم خوش گذشت.جمعه هم ميخواستيم بريم نمايشگاه قرآن كه تنبلي كرديم راستي علي ما ديگه مرد شده و چهاردست وپا ميره،دستشو ميگيره به ميزو پا ميشه و عاشق اينه كه سرپا بايسته ،يدفعه ميبينه20دقيقه سرپا ايستاده و پاش قرمز شده و ما بزور ميشنوميش. پسرم انقدر خوشروس،5شنب...
15 مرداد 1390

تولد اون یکی مامان جون علی

 با بابا دیروز با خاله علی هماهنگ کردیم برای ماما تولد بگیریم قرار شد خود ماما ندونه ، با هم رفتیم یه هدیه از طرف ٤تامون گرفتیم و کیک بستنی ،بعد رفتیم خونه،ماما خودش نبود وقتی اومد تعجب کرد ما سرزده رفتیم . علی جیمل مامان هم شام با ما کباب خورد  فداش بشم مثل یه مرد نشسته بود و شام میخورد. تا ازش غافل میشدیم میرفت سراغ میز تلویزیون و دم و دستگاهش  عزیرم به هرچی دست میزد پسرخالش هم میومد سراغ اون،تازه چغولیشو پیش مامانم میکرد.   ...
9 مرداد 1390

چهار دست و پا

پنجشنبه تعطیل بودم و با علی تو خونه،بابایی هم رفته بود شرکت پسل مامان هم همش شيطوني ميكرد تا اينكه تلويزيونو روشن كردم تا برنامه كودك ببينه مجري داشت با آهنگ شعر ميخوند علي هم ذوق كرده بود تند تند رفت به سمت تلويزيون اومدم از ذوق كردنش فيلم بگيرم كه علي براي اولين بار چهار دست و پا شد و حركت كرد خيلي جالب بود اتفاقي از اولين حركتش فيلم گرفته بودم. ديروز هم دستاشو گرفت به ميزو سر پا ايستاد ،عكسشو فردا ميذارم، خلاصه جيمل مامان عشق سيم برقه هرجا يه سيم ميبينه بدو بدو ميره سمتش.   پنج شنبه سه تايي رفتيم برون گشتيديديم. رفتيم فروشگاه يكسري خريد كرديم،خيلي وقت بود تي تاپ سالمين نديده بودم ،اونجا ديدم و يه عالمه خريدم ...
8 مرداد 1390

علي هر روز شيرين تر از ديروز

عزيز دل مامان جديداً ياد گرفته 4دست و پا ميشه و از بين پاهاش نگاه ميكنه ،امشب ازش عكس ميگيرم و فردا مي گذارم پايين صفحه. صداهاي قشنگ از خودش در مي ياره. راستي ديشب رفته بوديم خونه مامان جون و باباحاجي علي همه بودن، خانواده زن دايي جون علي از اصفهان اومده بودن، اونا هم مثل زن دايي خيلي مهربون بودن. شب مثل يه مرد پيش بقيه نشستم و شام خوردم مخصوصاً قسمت سيب زميني سرخ كردش كه خيلي خوشمزه بود. شب هم برگشتيم خونه و مثل يه فرشته خوابيد ...
4 مرداد 1390

وابستگي يا دلبستگي

علي كوچولوي ما ديگه كمكم داره مرد ميشه،مي تونه هرجا ميخواد بره(البته فعلاً مي خزه)،مي تونه شيشه شيرشو بگيره(البته اگه سبك باشه)و در اين حين مرد شدن وابستگي شديد و عجيبي به بابا حامدش داره جوريكه وقتي تو بغل منه و باباش رد ميشه خودكشي مي كنه كه بره بغل باباش. بعضي موقع دلم ميگيره البته شايد حق داره چون شير مادر زياد نخورده و به نظر من هم مهمترين دليل بي احساسيش نسبت به من همينه.اگه دوباره به عقب بر مي گشتم تنبلي نمي كردم و به علي شير خشك نمي دادم. ميگن آدم تا خودش يه اشتباهو تكرار نكنه ازش درس عبرت نمي گيره ،همينه   هرچي مامانم مي گفت بذار بهت وابسته شه،گوش نمي دادم(  البته علي جان بعدها كه خودت اين مطالبو خوندي ،فكر نكني تنب...
2 مرداد 1390

سه تفنگدار

سه تفنگدار نيمه شعبان پسرخاله ها جمع بودن: پسرخاله بزرگه: محمد زضا رئيس سه تفنگدار پسر خاله دومي: حسن شعار گوي گروه و پسرخاله سومي:علي ني ني گروه الهي قربون هر سه شون برم يه عكس دسته جمعي با كلي مكافات ازشون گرفتم مگه ميشستن محمدرضا اداي دايناسور در مي اورد و حسن هم شعار ميداد خلاصه بعد كلي شيطنت بلاخره عكس زيرو گرفتم ...
29 تير 1390

روز شادی

دیروز نیمه شعبان بودو ما واسه ناهار مهمون دعوت کردیم،از صبح که پا شده بودم عزای پلو دم کردنو گرفته بودم ،آخه نمی دونم چرا برنجای من یا شفته میشه یا نمیپزه،خلاصه از اونجا که من خیلی خوش شانسم و از اونجا که مامان حامد خیلی ماهه زنگ زد گفت که پلو با اون و البته خورش فسنجان خب خیالم راحت شد موند سوپو قورمه و مرغ شکم پر ،که دوتای اولیو من پختم و مرغ شکم پرو بابایی(دستش درد نکنه انقدر خوشمزه شده بودن که همه تشکر میکردن و همه فکر میکردن کار خودمه) در نهایت همه چیز عالی بود و خیلی خوش گذشت مخصوصاً که من خاله آزادرو بعد هرگز دیدم . مهمونا تا عصر بودن و بعد رفتنشون و جمع و جور کردن پا شدیم رفتیم خونه مامااینا. علی عزیزمم دیشب خیلی خسته بود هنوز بی...
27 تير 1390