روز شادی
دیروز نیمه شعبان بودو ما واسه ناهار مهمون دعوت کردیم،از صبح که پا شده بودم عزای پلو دم کردنو گرفته بودم ،آخه نمی دونم چرا برنجای من یا شفته میشه یا نمیپزه،خلاصه از اونجا که من خیلی خوش شانسم و از اونجا که مامان حامد خیلی ماهه زنگ زد گفت که پلو با اون و البته خورش فسنجان خب خیالم راحت شد موند سوپو قورمه و مرغ شکم پر ،که دوتای اولیو من پختم و مرغ شکم پرو بابایی(دستش درد نکنه انقدر خوشمزه شده بودن که همه تشکر میکردن و همه فکر میکردن کار خودمه)
در نهایت همه چیز عالی بود و خیلی خوش گذشت مخصوصاً که من خاله آزادرو بعد هرگز دیدم . مهمونا تا عصر بودن و بعد رفتنشون و جمع و جور کردن پا شدیم رفتیم خونه مامااینا.
علی عزیزمم دیشب خیلی خسته بود هنوز بیحالی بیماریش همراهشه.راستی موقع عکس گرفتن از علیو پسر خاله های دوست داشتنیش علی از همشون سنگینتر بود،اون دوتا کلی ادا در میوردن.دلم برای محمدرضا تنگ شده (عزیزم نوه بزرگ خونواده و به قول خودش رئیس نوه هاس)