سيد علي سيد علي ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

سيد علي عشق مامان و بابايي

من و علي

هفته پيش يه سفري براي من و علي پيش اومد كه قرار بود سه روزه باشه (با توجه به اينكه بابا حامد به خاطر مشغله كاري مارو همراهي نميكرد) ولي نشون به اون نشون ما 9 روز اونجا مونديم. يعني كار ما شده بود بليط گرفتن و دوباره رفتن به آژانس و باطل كردن بليط و خريد بليط براي روز بعد و اين كنسل شدن پرواز 4روز پشت سر هم اتفاق افتاد (به علت برف و مه)و در نهايت من و علي آقا مجبور شديم زميني بريم شيراز و با پرواز شيراز - تهران بيايم. اينم اولين برف امسال علي آقا     يعني من باورم نميشد كه بالاخره رسيدم تهران و به بابا حامد ميگفتم بزن تو گوش من تا ببينم خوابم يا بيدار؟ اينم علي آقا كه به محض سوار شدن تو هواپيما خوابيد و آخر پرواز...
12 آذر 1391

كاشكي فقط يكبار ديگه منو بغل ميكيردي

زمانی که برایم قصّه می‏گفت دهانش بوی نان تازه می‏داد   نگاهش آفتابی بود هر روز به من شادی بی‏اندازه می‏داد   به روی دست او رگ‏های آبی نشانی از بهار و آسمان داشت   همیشه دست ‏هایش بر سر من بهاری از نوازش، مهر می‏کاشت   صدای قل قل قلیانش از دور برایم بهترین آوازها بود   همیشه سرفه می‏کرد و برایم صدای سرفه‏هایش آشنا بود   کنار جانماز ش، او همیشه لباسش بوی عطر شاد می‏‏داد   نمازش را همیشه ساده می‏خواند به من هم خواندنش را یاد می‏داد   اگر چه بود او مادربزرگ م درون سینه قلب کوچکی داشت ...
30 آبان 1391

سلام بر محرم

بوی محرم می آید...و من هم دل دل کنان به کوی دلدادگیش پر خواهم زد...ان شالله...و سلام بر محرم     علی کوچولو تو همایش شیرخواره های حسینی مصلی (هنوز ٤٠روزش نشده) ...
29 آبان 1391

تكميل عكساي تولد علي(تم بره ناقلا)

عزيز دل مامان جمعه 5آبان مصادف با عيد قربان تولد شما رو برگزار كرديم اول از همه بايد از بابايي مهربونت تشكر كنم كه چندروز خيلي اذيت شد و پا به پاي من كمك ميكرد. از دايي عزيزت هم ممنونم كه خيلي كمك بود در زمينه خريد از زندايي جونت و خاله ستوده و خاله سارا كه تو تزئينات و چيدمان و ... كمك كردن ممنونم و صد البته از مامان عذري مهربون و مامان جون كه كلي گردن ما حق دارن عزيزم مامان مراسم خيلي خوبي بود، تقريبا از فاميل همه اومده بودن ولي از دوستام ماشاءالله يكي از يكي با معرفت تر و هركدوم يه بهونه اي آوردن ما به غير از شما 6تا بچه و ني ني ديگه هم به عنوان مهمون ويژه داشتيم  و آخر سر هم به هركدوم از طرف شما يه هديه خوشگل(به قول خود ...
29 آبان 1391

تولد سید علی

عزيز دل مامان جمعه 5آبان مصادف با عيد قربان تولد شما رو برگزار كرديم اول از همه بايد از بابايي مهربونت تشكر كنم كه چندروز خيلي اذيت شد و پا به پاي من كمك ميكرد. از دايي عزيزت هم ممنونم كه خيلي كمك بود در زمينه خريد از زندايي جونت و خاله ستوده و خاله سارا كه تو تزئينات و چيدمان و ... كمك كردن ممنونم و صد البته از مامان عذري مهربون و مامان جون كه كلي گردن ما حق دارن عزيزم مامان مراسم خيلي خوبي بود، تقريبا از فاميل همه اومده بودن ولي از دوستام ماشاءالله يكي از يكي با معرفت تر و هركدوم يه بهونه اي آوردن ما به غير از شما 6تا بچه و ني ني ديگه هم به عنوان مهمون ويژه داشتيم  و آخر سر هم به هركدوم از طرف شما يه هديه خوشگل(به قول خود ...
28 آبان 1391

آسمان هم گريه ميكند

آسمونم با دلم همنوا شده و داره گريه ميكنه علي مامان دلم گرفته ،حال مادربزرگم اصلا خوب نيست چند روزه كه با اكسيژن تنفس ميكنه راستش اين اواخر انقدر خودش اذيت شده كه تقريبا همه ميگيم كه خدايا بيشتر از اين درد نكشه البته ميدونم كه اين دردا اونو پاك پاك كرده . اون كه نماز شبش ترك نميشد و هر روز نماز جعفر طيار ميخوند حالا با اين دردا مطمئنم كه پاك پاك شده. خداي مهربونم بيشتر از اين نزار درد بكشه خداي مهربونم به پدر عزيزتر از جانم و عموي مهربونم صبر و تحمل بده. ديروز خاله آزاده از گريه هاي باباجونم تعريف كرد از اينكه موقع خداحافظي بابا با مادرش چند بار رفت تو اتاقو اومد بيرون و فكر ميكرد ممكنه آخرين ديدارشون باشه . تمام پرستارها و كس...
22 آبان 1391

خدایا دوستت دارم واسه هر چی که بخشیدی

نگاهم رو به سمت تو ،شبم آیینه ی ماهه دارم نزدیکتر میشم ،یه کم تا آسمون راهه به دستای نیاز من ،نگاهی کن از اون بالا من این آرامش محضو ،به تو مدیونم این روزا خدایا دوستت دارم واسه هر چی که بخشیدی همیشه این تو هستی که ازم حالم رو پرسیدی بازم چشمامو می بندم که خوبی هاتو بشمارم نمی تونم فقط میگم خدایا دوستت دارم تو دیدی من خطا کردم ،دلم گم شد دعا کردم کمک کن تا نفس مونده به آغوش تو برگردم تو حتی از خودم بهتر،غریبی هامو می شناسی نمی خوام چتر دنیا رو که تو بارون احساسی    عزيز دل من،صبح بابايي موقع صرف صبحانه اين آهنگو گذاشته بود بااينكه از صداي خواننده خوشم نمي ياد ولي متن شعرش خيلي قشنگ بود.گفتم بزارم تا تو هم بخوني من ...
21 آبان 1391

تعطيلات آخر هفته

علي مامان سلام سلام نميدونم الان چند سالته و اين مطلبو ميخوني ولي مطمئنم كه تو هر سني باشي ، بهترين انتخابارو انجام ميدي آخه تو پسر بابا حامدتي(براي همين من اصلا نگران انتخاب هات مخصوصا انتخاب همسرت نيستم ) عسل مامان من براي آخر هفتمون كلي برنامه ريزي كرده بودم و قرار بود اين دو روزو بريم خريد براي خودم و بابايي ولي چه كنم كه دل نازكم  آخه بابا جونت اينا دوباره رفتن ميگون و با اينكه قرار نبود ما بريم ولي بخاط بابايي كه ميخواست زمان بيشتري با عمو هادي باشه و در مورد انتخابش با هم صحبت كنن   ما هم رفتيم و ديروز عصر برگشتيم. اين همه بابايي وقت گذاشت و ما هم از خريدمون زديم اما عمو جونت بازم سر حرف خودشه ...
20 آبان 1391