سيد علي سيد علي ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

سيد علي عشق مامان و بابايي

چهار دست و پا

پنجشنبه تعطیل بودم و با علی تو خونه،بابایی هم رفته بود شرکت پسل مامان هم همش شيطوني ميكرد تا اينكه تلويزيونو روشن كردم تا برنامه كودك ببينه مجري داشت با آهنگ شعر ميخوند علي هم ذوق كرده بود تند تند رفت به سمت تلويزيون اومدم از ذوق كردنش فيلم بگيرم كه علي براي اولين بار چهار دست و پا شد و حركت كرد خيلي جالب بود اتفاقي از اولين حركتش فيلم گرفته بودم. ديروز هم دستاشو گرفت به ميزو سر پا ايستاد ،عكسشو فردا ميذارم، خلاصه جيمل مامان عشق سيم برقه هرجا يه سيم ميبينه بدو بدو ميره سمتش.   پنج شنبه سه تايي رفتيم برون گشتيديديم. رفتيم فروشگاه يكسري خريد كرديم،خيلي وقت بود تي تاپ سالمين نديده بودم ،اونجا ديدم و يه عالمه خريدم ...
8 مرداد 1390

علي هر روز شيرين تر از ديروز

عزيز دل مامان جديداً ياد گرفته 4دست و پا ميشه و از بين پاهاش نگاه ميكنه ،امشب ازش عكس ميگيرم و فردا مي گذارم پايين صفحه. صداهاي قشنگ از خودش در مي ياره. راستي ديشب رفته بوديم خونه مامان جون و باباحاجي علي همه بودن، خانواده زن دايي جون علي از اصفهان اومده بودن، اونا هم مثل زن دايي خيلي مهربون بودن. شب مثل يه مرد پيش بقيه نشستم و شام خوردم مخصوصاً قسمت سيب زميني سرخ كردش كه خيلي خوشمزه بود. شب هم برگشتيم خونه و مثل يه فرشته خوابيد ...
4 مرداد 1390

وابستگي يا دلبستگي

علي كوچولوي ما ديگه كمكم داره مرد ميشه،مي تونه هرجا ميخواد بره(البته فعلاً مي خزه)،مي تونه شيشه شيرشو بگيره(البته اگه سبك باشه)و در اين حين مرد شدن وابستگي شديد و عجيبي به بابا حامدش داره جوريكه وقتي تو بغل منه و باباش رد ميشه خودكشي مي كنه كه بره بغل باباش. بعضي موقع دلم ميگيره البته شايد حق داره چون شير مادر زياد نخورده و به نظر من هم مهمترين دليل بي احساسيش نسبت به من همينه.اگه دوباره به عقب بر مي گشتم تنبلي نمي كردم و به علي شير خشك نمي دادم. ميگن آدم تا خودش يه اشتباهو تكرار نكنه ازش درس عبرت نمي گيره ،همينه   هرچي مامانم مي گفت بذار بهت وابسته شه،گوش نمي دادم(  البته علي جان بعدها كه خودت اين مطالبو خوندي ،فكر نكني تنب...
2 مرداد 1390

سه تفنگدار

سه تفنگدار نيمه شعبان پسرخاله ها جمع بودن: پسرخاله بزرگه: محمد زضا رئيس سه تفنگدار پسر خاله دومي: حسن شعار گوي گروه و پسرخاله سومي:علي ني ني گروه الهي قربون هر سه شون برم يه عكس دسته جمعي با كلي مكافات ازشون گرفتم مگه ميشستن محمدرضا اداي دايناسور در مي اورد و حسن هم شعار ميداد خلاصه بعد كلي شيطنت بلاخره عكس زيرو گرفتم ...
29 تير 1390

روز شادی

دیروز نیمه شعبان بودو ما واسه ناهار مهمون دعوت کردیم،از صبح که پا شده بودم عزای پلو دم کردنو گرفته بودم ،آخه نمی دونم چرا برنجای من یا شفته میشه یا نمیپزه،خلاصه از اونجا که من خیلی خوش شانسم و از اونجا که مامان حامد خیلی ماهه زنگ زد گفت که پلو با اون و البته خورش فسنجان خب خیالم راحت شد موند سوپو قورمه و مرغ شکم پر ،که دوتای اولیو من پختم و مرغ شکم پرو بابایی(دستش درد نکنه انقدر خوشمزه شده بودن که همه تشکر میکردن و همه فکر میکردن کار خودمه) در نهایت همه چیز عالی بود و خیلی خوش گذشت مخصوصاً که من خاله آزادرو بعد هرگز دیدم . مهمونا تا عصر بودن و بعد رفتنشون و جمع و جور کردن پا شدیم رفتیم خونه مامااینا. علی عزیزمم دیشب خیلی خسته بود هنوز بی...
27 تير 1390

کاش به جملات زیر دقت کنیم

 اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم بیشتر از ان که عشق به قدرت را یادش بدهم قدرت عشق را یادش میدام اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم کمتر سخت میگرفتم و بیشتر تاییدش میکردم اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم با او در فراغ می دویدم و با هم به ستارگان خیره می شدیم اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم از جدی بودن دست بر میداشتم و بازی را جدی میگرفتم اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم بیشتر از انکه به ساعتم نگاه کنم به او نگاه میکردم   اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم به جای انکه انگشت اشاره ام را به سوی او بگیرم در کنارش می نشستم انگشتم را در رنگ فرو میبردم و با او نقاشی میکردم &...
25 تير 1390

بيماري سخت

چهارشنبه صبح علي كوچولوي ما تب داشت البته خيلي شديد نبود ولي تا آخر شب تبش بالا و بالاتر رفت ،اونقد كه ديگه شياف هم اثر نداشت و در نهايت شب بازنده داري من و بابايي علي به صبح رسيد .فرداش عليو برديم دكتر و اونقد تب علي بالا بود كه بدون وقت قبلي و با اون همه مريض ،منشي مارو زودتر از بقيه فرستاد.دكتر بعد از معاينه گفت كه احتمالاًسينه علي چرك كرده و همين باعث نفس تنگي و تبش شده. و براي درمان آزيترومايسين،يه اسپري ،استامينوفن(شربتش چون علي قطرشو نميخوره)و دميار(يك وسيله اي كه كمك ميكنه اسپريو به علي راحتتر بزنيم)داد.عزيز دلم وقتي دكتر دستاشو تكون ميداد فكر ميكرد باي باي ميكنه و تو اوج تب جواب دكترو ميدادو باي باي ميكرد. متاسفانه هنوز علي مريضه ...
25 تير 1390

بای بای

دیروز موقع خداحافظی علی با بابا بزرگش  بهش گفتیم بای بای کن و عزیز دلم دستشو شل شل تکون میداد و مثلاً بای بای میکرد،خودشم انقدر ذوق میکرد.دیگه شب تو خون تابهش میگفتیم علی بای بای با ذوق دستشو تکاون میداد. امروز صبح موقع خداحافظی با بابا حامدش بای بای کرد. هر روز که میگذره علی شیرینتر می شه.علی عاشقتم ...
22 تير 1390

آشنايي

ا امروز تصادفي با اين سايت آشنا شدم .پسل مامان تو بلاگفا يه وبلاگ مخصوص خودش داره ولي الان فكر مي كنم اين محيط براي وبلاگ نينيم بهتره. برا آشنايي با پسل من بايد بگم كه: شيرينترين،نازترين و ماماني ترين پسل دنياس ...
21 تير 1390