علي و مامان جون
از غريبي علي با مامان جونش تو روز اول گفتم ولي خدارو شكر از روز دوم پسل نازم با مامان جونش رفيق شده.ماما مي گفت روز اول از غريبي همش مس خوابيد و لي از فرداش كه يخش باز شد ،آتيش مي سوزونه.ماما امروز علي رو حموم كرد.تعريف مي كرد ميخواسته علي رو بخوابونه و بجاي شيرخشك بهش آب داده اونم ناراحت شده و داد و بيداد راه انداخته كه چرا آب دادي.
گل پسرم مردشده،سر غذا خوردن اصلا اذيت نمي كنه و مثل آدم بزرگا غذاشو تمام و كمال ميخوره.ديروز كه با بابايي رسيديم خونه مامان جون،ماما با علي از پشت پنجره منتظرمون بودن،عزيزم از دور كه مارو ديد كلي ذوق كرد(البته بين خودمون باشه99% ذوقش بابت ديدن باباييش بود نه من.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی