بهترين شبهاي خدا
ديشب شب بيست و سوم بود و شب قدر
علي كوچولو هم به اتفاق خانوادش رفت مسجد دانشگاه تهران براي احياء،فداش بشم جيمل مامان هر سه شبو تو مراسم شركت كرد. عزيز دل مامانش مثل مردا بود و ماماييشو اذيت نكرد.تو اونجا هم خانواده خالش،داييش،و ...ديد. خلاصه همه اونجا بودن آخه مراسم پرباري بود،آقاي قرائتي سخنران بودو خيلي مراعات ميكرد كل قرآن بالا سر گرفتنش 8دقيقه شد.
راستي پسر مامان ديگه مرد شده و از غذاهاي ما ميخوره. ديروز رفتم دانشگاه و بالاخره بعد عمري پايان نامه امو تحويل پژوهش دادم و جلسه پيش دفاعم انشاءالله ميفته سه شنبه،اي خدا يعني ميشه من دفاع كنم و راحت شم از هرچي درس و دانشگاهه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی