كودكي شيرين و خردسالي تلخ
بين طبقه همكف و در ورودي خونه 5تا پله خورده .صبح كه از آسانسور اومديم بيرون تو نيومدي تو بغل من و خواستي كه خودت از اون 5تا پله بياي پايين. با يه دستت نرده هارو گرفته بودي و با دست ديگت دست منو و آروم آروم ميومدي پايين و من چه ذوقي ميكردم كه تو خودت داري از پله ها پائين ميري هر چقدر هم كه كند و آروم. ناخودآگاه ياد ايران مامانم افتادم كه چقدر پير شده و چقدر از پله پايين رفتنش مشكل و چقدر خودش عذاب ميكشيد كه همراهي كه كمكشه معطل ميشه.
ناخودآگاه به ياد روزي افتادم كه من پير ميشم و جايم با تو عوض ميشود ايندفعه نوبت من ميشود كه به كمك تو نياز دارم. كاش تو هم همانند امروز من با مهرباني با من برخورد كني.
خردسالي يعني كودكي ، آدم دوباره به شرايط كودكي خود باز ميگردد اما اينبار تلخ است .
ديدن مادر بزرگهايم سخت است زنان فعال ديروز ، پيرزنان كم حرف امروز .
علي خيلي سخته براي بابا حاجي كه مادرشو به دست پرستار بسپره ولي چاره اي براي عمو و باباي عزيزم نمونده بود واقعا يه پرستار نياز بود كه 24ساعته مراقبت كنه.دوست ندارم زمين گير شدن مادر فعال و همه كاره فاميلو ببينم ولي روزگار است.سرطان بدخيم و مرگ عمه جوان و تنها دختر خانواده ، از مادربزرگ سرزنده من ،پيرزني ساخت حواس پرت و زمين گير
خدايا سايه همه پدرا و مادرا رو بالاي سر بچه هاشون،صحيح و سالم نگه دار الهي آمين
خداي مهربون همه بيمارارو شفا بده الهي آمين
خداي بزرگ منو خانواده و فاميل و دوستانم رو صحيح و سلامت نگه دار الهي آمين