روز مرگی
عسل مامان سلام
الان که دارم این مطلبو مینوسیم دلم برات خیلی تنگ شده آخه صبح شما بیدار نشدی تا من سیر بوست کنم که برمیگرده به پرخوری دیشبت که دو کاسه سوپ خوردی و یه سیخ برگ (تازه شب هم که برگشتیم خونه گریه میکردی و هندونه میخواستی قربونت برم پسر شکموم) و بدخوابی شب گذشتت
عزیزدلم من عاشق ٤شنبه هام چون میدونم دوروز بعدی رو از صبح تا شب با شمام
٥شنبه صبح هم با هم بودیم دوتایی عصرشم با بابایی رفتیم من یه گوشی خریدم (َarc s) عاشقشم
جمعه صبح هم بابا حامدو بابا حاجي قرار كاري داشتن ميخواستن برن سمت خونه مامان جون اينا كه من و شما هم باهاشون رفتيم تا اونا كارشون انجام بشه رفتيم پيش بابا و مامان جون . افطارم كه جايي دعوت بوديم
امشب هم عروسي علي است همون پسر كوچولوي ديروز . انشاءالله عروسي شما
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی