اولين نمايشگاه قرآن علي
ديروز جمعه بود كه با گل پسر و بابايي رفتيم نمايشگاه قرآن،شما تو كالسكه بودي تا هم خودت راحت باشي هم بابايي.وسطاشم خوابيدي. آخراشم من و تو خسته شديم رفتيم نشستيم و باباحامد رفت خريد.بابات عاشق خريدن كتابا بود ،راستي يه كتابم برا شما خريديم و اولشم مينويسم اولين نمايشگاهي كه رفتي.ايشالله وقتي بزرگ شدي خودت با نينيت بري نمايشگاه. فداي خودتو ني نيت بشم.فداي خانمت هم ميشم.
امروز صبح به زور از خواب بيدارت كردم،يه نصف موز بهت دادم،عزيزم عاشق موزي ولي مترسم زياديش برات خوب نباشه. الانم سر كارم دلم برات تنگيده. دوست دارم مهربون خوشرو
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی